شاد زندگی کن
شاد زندگی کن

شاد زندگی کن

زندگی

سلام روزتون قشنگ

امروز روز تعطیل منه.دیروز که میرفتم مدرسه این قدر اسمون ابی بود که کلی ذوق کردم .میگم من این روزها به ساعت توجه نمیکنم.مثلا ساعت ماشین رو از کارانداختم و خودم ساعت دستم نمیکنم و رادیو ماشین هم نمیگیرم بلکه ریلکس رانندگی میکنم و از زندگی ام لذت میبرم و اتفاقا خوب و به موقع میرسم ولی اون طوری هی باید استرس داشته باشم که کی میرسم و....دیروز هم از مدرسه برگشتم رفتم خونه ی مامان و بابام و پسرمو که از مهد اورده بودن برداشتم.دیدم که پسرم در حال خوردن شاه بلوط و پسته است.منم دست به کار شدم.اهان یادم اومد موقعی که از مدرسه تعطیل شدم مثل بچه های بازیگوش و تقص رفتم یه چیپس و پفک خریدم و حین رانندگی و گوش کردن به موزیک پاشایی نگران توام نگران منی...به راه خودم ادامه  دا دم .خلاصه پسرمو برداشتم و راهی منزل خودم شدم. شوهرم ساعت سه و نیم اومد نهار خوردیم و همگی خوابیدیم تا شش هفت.بعدش هم خواهر شوهر کوچیکه  اومد تا بهش کمی درس و رفع اشکال کنم که تا نه طول کشید و بعدش شام خوردیم و سپس رفتیم با ماشین شهر گردی مون.و کلی هییت دیدیم و تعزیه خوانی هم رفتیم پسرهام هیجانی شده بودن.الهی فداشون بشم.عاشقشونم.

اولین نوشتار من

سلام

سالها چندین وبلاگ داشتم توی بلاگفا.

حالا خواستم توی بلاگ اسکای بنویسم.

من یه زنم.دو پسر دارم.زندگی ام در جریانه..خدا را شکر.از روزانه هایم مینویسم.

امروز صبح بر خلاف دیروز با اسمان ابی مواجهه شدم واسه اینکه مبین مریض بود اونو مهد نبردم و به خونه مادرم بردمش.سریع ماشین را از پارکینگ در اوردم و با مبین راهی شدم.دو تا نون سنگک واسه مادراینا خریدم و رسیدم دم در خونمون بابام  پسرمو ازم گرفت برد داخل مادر مهربونم برام صبحونه اورد همون طور توی حیاط خوردم و بالاخره راهی مدرسه شدم.روز پر کاریه واسم یکشنبه ها.تا  دو درس دادم و کمی اداره رفتم دنبال یه سری کارها.خلاصه با مدیرمون به شهرم برگشتم.مدرسه ی من در یک شهر دیگه قرار داره و من در هفته سه روز میرم .

دنبال مبین اومدم بین راه بابا بهم زنگید .خلاصه با پسرم برگشتیم خونه .ماهان جونم اومد استقبالم.از دیدنش و لبخندش خیلی خو شحال شدم.خلاصه ساعت سه خونه بودم شوهرم سه و نیم اومد نهار خوردیم و من از اتفاقاتی که در مدرسه و اداره برام افتاده بود واسش تعریف کردم.

 از اینکه میتونم هر روز پدر و مادرمو ببینم خیلی خدا رو شکر میکنم.از اینکه پسران سالم و خوبی دارم خدا رو شکر میکنم از اینکه شوهرم دوستم داره و اینو بهم ثابت کرده خدایا از تو ممنونم خدایا واسه شغلی که دارم واسه خونه ای که دارم واسه همه چیز ممنونم.منو به حال خودم وا مگذار.الان ساعت هفت غروبه .میخوام برم ظرفای نهار رو بشورم و غذای شام رو اماده کنم.شوهر با پدرش رفتن جایی کار دارند.

 سلام