شاد زندگی کن
شاد زندگی کن

شاد زندگی کن

زندگی

سلام

چهارشنبه.

دیروز غروب با پسرها و شوهر رفتیم بیرون .واسه مبین پیرهن سفید واسع عروسی خاله مارال گرفتم و نیم سکه واسه عروسی خواهرم.البته با سرویس دیگ که قبلا خریدم. 

امروز صبح با پسرها خوابیدیم تا ده و نیم.بعدش بیدار شدیم صبحانه خوردیم. دیشب ابگوشت در زودپز بار گذاشتم.الان دقیقا بگم  که بچه ها چکار میکنن

مبین طبق معمول نق میزنه چرا گوشیت بازی نداره چرا گوشیم روشن نمیشه چرا ...و بهونه گیری های عجیبش.ماهان دقیقا داره خندوانه میبینه و نقاشی میکشه و امین تارخ مهمان خندوانه است.

خب دیگه چی بگم یه یادی کنم از عزیز و اقاجون که روحشون شاد عزیز که سال گذشته فوت شد و اقاجون سال 85 .ده سال.ولی هر روز یادشون میارم .عزیز رو همش موقع اشپزی میاد جلوی چشام.از اقاجون چی بگم اهان بهتره اینو بگم پدر بزرگم دیپلم داشت و برادرش رفت پزشک شد و اینو گفتم که اینا دوتا یتیم بودن پدربزرگم برادر کوچیکشو ساپورت کرد تا اون دکتر شد و اون و پسرهاش الان از پرفسورهای معروف ایران هستن.

اره اینو گفتم که بگم پدربزرگم دیپلم بود شهردار شد و کلا کارمند شهرداری بود و شاعر بود و واسه من شعر گفت و البته من اون شعر را تابلوی خونم کردم و هر روز میبینمش.

از خاطراتم با پدر بزرگ باسوادم و عزیز بگم که خیلییییه.عزیز جون هم سیکل داشتن.منظورم را درک میکنید توی سن و سال اونا باسواد خیلی کم بودن.اما پدربزرگ و مادربزرگ مادری من باسواد بودن.

در مورد پدر بزرگ پدری ام اینو بگم که ارباب بود.وووو دو تا زن گرفت

!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.