شاد زندگی کن
شاد زندگی کن

شاد زندگی کن

زندگی

عروسی مارال2

شب قبل عروسی من از عصر رفتم خونمون.مرجان تا اخرین  لحظه خرید داشت و با مامان و بابا واسه خاطر خریدهاش رفتیم بیرون .تا شب ساندویچ های سفره عقد را درست کردم ساعت یازده شب شوهر و پسرها اومدن دنبالم همون جا شام خوردن و بعد راهی خونه شدم.

صبح روز عروسی اول خرداد ساعت هفت صبح بیدار شدم خونه خیلی کار داشتم مامان زنگ زد که برو به ارایشگاه مارال سر بزن و من وقتی پسرهام هنوز خواب بودن سریع رفتم ارایشگاه.البته به ماررشوهرم سپردم که مراقب باشه. رفتم دیدم که هنوز کاری شروع نشده.فقط  ومی موهاش درست کرده بودن!!!! قرار بود تاج عروس را انتخاب کنم که ارایشگره گفت نوچ نمیشه!!! منم واسه خواهر کوچولوم که حالا عروس شده بود رانی و بیسکوییت ساقه طلایی بردم.برگشتم خونه پسرها خواب بودن.ساعت یازده مروارید اومد خونمون و ارگانزای لباس عروسمو گرفت و بچه ها رو دید که خوابن و خلاصه پسرها رو بیدار کرد وقتی مروارید مبین رو صدا زد که بیدار شه اون تا چشماشو باز کرد چشمش برقی زد از خوشحالی.

خلاصه شوهر ساعت 12ونیم اومد من قبل اینکه بیاد رفتم با پسرها توی پارکینگ و یه تمیز کاری سطحی ماشین را کردیم  اخه هفته پیش تر برده بودمش کارواش.

و من ساعت یک ارایشگاه بودم و ساعت چهار و نیم اماده بودم و اینگونه پدرم زنگید که کجایین!!!!! حالا شوهر و پسرها اماده نبودن و منم سریع لباس رو پوشیدم و با پسرهام با ماشین خودمون راهی خونمون شدم.بعد شوهر با ماشین پدرش اومد و کم کم مارال اومد با ماشین گل زده و کم کم ساعت نزدیک شش عصر شب نیمه شعبان عقد مارال و شوهرش خوانده شد الهی خوشبخت عالم بشیدو نه از خانواده ی اونا نه خانواده ی ما هیچ کسی نیومد و عقد در منزل پدرم با اجازه ی پدر و مادرم خوانده شد به سلامتی.بعدش من و شوهر به سمت تالار رفتیم تا به مهمانها برسیم و رسیدیم اولین مهمونای ما خانواده دخترخاله مامان زهرا بود و همسایه های ما بودن  کم کم مهمونا رسیدن و شلوغ شد و مارال خیلی خوشکل رقصید و ...رقص چاقو و دونفره و رقص تانکو ش فوق العاده بود اخه کلاس رقص رفته بود و خلاصه اینکه این طوری عروسی ادامه پیدا کرد منم خواهر شوهر ها و مادر شوهرم و خاله شوهرم اومده بودن.

و  مادرم ترانه ی مجنونم معین را همیشه واسه مارال میخوند ووقتی دی جی اونو گذاشت مادرم دور خواهرم چرخید و رقصید و وقتی میرقصید با گریه ملایم به سمت مارال اشاره میکرد که درد و بلات غصه هات به جونم نزار بیشتر از این چشم به راهت بمونم مجنونم ....مهمونها هم متاثر شدن  و تحت تاثیر قرار گرفتن...شام هم که عالی بود و کلی اضافه اومد و همه شو گرفتیم و فرداش بین بعضی نیازمندان پخش کردیم.شبش اومدیم منزل مادرم اینا و البته اینکه کادوها رو جمع زدیم و سپس اومدیم خونه ی خودم.

فردای عروسی یکشنبه دوم خرداد عزیز دلم مارال با اقا داماد واسه کاری اومدن جلوی درب منزل ما.دیدم ای وای چشمای خوشکل خواهرم واسه خاطر لنز که گذاشته بود اشک الود وحشتناک بود و دکتر هم رفته بود عصر به سمت مشهد پرواز داشتن و البته اینکه منم واسه بدرقه شون رفتم و وقتی داشتن از پله های هواپیما بالا میرفتن کلی واسه ما دست تکون دادن.تریپ هر دوشون ابی اسمانی بود فوق العاده بهشون می اومد فقططط چشمای مارال واسه خاطر لنز اشک می اومد.

و.  ...

اینگونه خواهرم رفت.خدا پشت و پنااهش.

و اما امروز نهمین سالگرد ازدواج ماست.

نظرات 2 + ارسال نظر
بیضا پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 08:35 http://mydailydiar.blogsky.com

عزیزم عروسی مارال عزیز مبارک باشه الهی خوشبخت بشن و به پای هم پیر بشن، سالګرد ازدواج خودتونم مبارکه ایشاالله سالاها این روز تو زنده ګیتون تکرار بشه.

ممنونم.

نیازمندیها دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 19:14 http://niazmandihayeiran.ir/

عالی بود ممنون از وبلاگ خوبتون سری هم به ما بزنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.