شاد زندگی کن
شاد زندگی کن

شاد زندگی کن

زندگی

سلام

تهران خانه معلم جا رزرو  کرده بودم اخ که چه قدر خلوت بود تهران.

روز هشتم رسیدیم و هوا ابری و بارووووون افتضاح که شوهر حالش گرفته شد اما من خوشم میاد از بارون در هر حالی.خلاصه همون شبش رفتیم با ماشین تهران گردی فرمانیه و الهیه و.....پل طبیعت.

فرداش نهم صبح هوا افتابی بود رفتیم برج میلاد .دیگه تصمیم داشتیم رستورانش هم بریم راستش از منوی  غذاش خوشمون نیومد.اون بالا خیلی عالی بود تهران زیر پات بود من عاشق ارتفاع هستم و مدتها به دوردستا خیره شدم در هر سمت تهران می ایستادم و پنج دقیقه نگاه میکردم.اها در تهران هم با جی پی اس هر جایی که مد نظر بود میرفتیم با راهنمایی من و رانندگی شوهر.همون شبش رفتیم شاه عبدالظیم که خیلی شلوغ بود و بستنی سنتی اون اطراف رو خوردیم .فرداییش دهم صبح تا ظهر باز یه جاهایی رفتیم و با ماشین دور دور کردیم و از خلوتی تهران سو استفاده کردیم شدید.

اهان بابا جونمم که کربلا بود همون دهم اونم داشت بر میگشت واسه نهار که ساعت چهار بود یه رستوران توی رودبار رفتیم که شلوغ بود اساسی.

اها یادم رفت توی قزوین یه دعوایی کردیم کوچولو.من پیراشکی شکلاتی خریدم که مبین میخواست و شوهر ازش گرفت که توی ماشینو کثیف میکنه و مبین گریه کرد که میخوام منم گفتم چرا این طوری میکنی همون پمپ بنزین با پسرها پیاده شدم تا اونا پیراشکی شونو بخورن و منم با شوهر قهر کردم اونم دوباره برگشت مجتمع افتاب مهتابه چیه توی راه قزوین رشت و ما همون جا موندیم اون رفت نماز خوند منم پیراشکی خودمو پرت کردم توی ماشین و شوهر اونو پرت کرد رو اسفالت حالا مبین این صحنه رو دید و گریه کرد و دقیقا گفت پیراشکی مو کوفت کردین بغلش کردم گفتم نه عزیزم و بابا اونو که تموم شده بود انداخت  حالا هی گریه میکرد که نه شما دعوا کردین ...یه دفعه شوهر اومد و دیدم میخنده و منم خندیدم دستمو بوسید و حتی صورتمو و این دعوا اینگونه کوتاه تمام شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.