نور خدا

.سلام

دیروز بابا رفت کربلا.خدا پشت و پناهش باشه.صبح بردمش ترمینال و خداحافظی کردم و بابا رو دست خدا سپردم.اومدم خونه شوهر هنوز خونه بود واسش صبحونه اوردم و خورد و رفت و بعد رفتم اتاق و خوابیدم تا نزدیک 12 ...با پسرها .وقتی بیدار شدم تعجب کردم چرا این قدر خوابییدم بساط ابگوشت رو تویزودپز اماده کردم و بعد به پسرها صبحونه دادم صوهر ساعت سه اومد و همگی نهار خوردیم.مبین عاشق ابگوشت منه و حسابی خورد .دیکه تا شب خونه بودیم.و سریال دیدیم.اها خبر مهم...سر ظهر مارال زنگید که نامزدش از تهران اومده و واسش یلدایی انگشتر طلا و اجیل و هندونه و...اورد و سوپرایز کرد.بعدش رفتن بیرون تاشب.تا یازده و نیم شب نیومده بودن مامان خونه تنها بود و دل نگرون که چرا این قدر دیر کرده و چرا نمیاد و...

جمعه

روز پرکار تا الان واسم

 سری لباس توی ماشین انداختم یه سری لباس ها رو با دست شستم و اشپزخونه رو برق انداختم غذا قرمه سبزی پختم و این قدر ظرف و ظروف بود شستم و حمام رو برق انداختم و جارو برقی کل خونه رو کشیدم و در این حین پسرها میرفتن دستشویی و اونا رو هم میشستم و شوهر یکی دوتا کار تعمیر برقکاری انجام داد.لباسهای تمیز بچه ها رو جابه جا کردم.

خیلییییی کار کردم.الان ساعت چهار و نیمه و پسرهام در حال ماشین بازی

شوهرم خوابیده و الان یهویی بین پسرها دعوا شد

مبین به ماهان میگه

ماشین من در داره

پنجره داره 

لاستیک داره

سقف داره و....اما مال تو فقط لاستیک داره و همدیگه رو حرص میدن.

الان دوباره اشتی  کردن و بازی میکنن و مبین میگه بیا تصادف کنیم.

راستی مبین دیشب  یه سوالاتی  میکرد که اگه خدا واقعیه پس چرا نمیبینمش

بعد باباش بهش گفت اگه نماز زیاد بخوونی میبینیش 

خدا نوره در اسمون مبین گفت الکی جواب نده کو نور کجاست اخه؟؟

بعد مبین گفت من که نماز میخونم چرا ندیدم خدا رو

بعد به باباش گفت که تو این قدر نماز میخونی خدا رو دیدی؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.